رفتم جلو دیدم دختر یکی از فامیلامون که طلاق گرفته با لباس خیلی نامناسب و موهای افشون با ارش مشغول صحبت هستند. ارش که متوجه حضور من شد هول شد تماس رو قطع کرد،با گریه گفتم تو حوصله ی حرف زدن با من نداری اونوقت نصفه شبی با زن مطلقه ی مردم حرف میزنی؟ یکم اون گفت یکم من دعوای مفصلی بینمون شد . خودمو میزدمو گریه میکردم یکم که اروم شدم گفت منم ادمم تو رو از اول با هیکل خوش فرم و تراشیده دیدم الان با این هیکل چندشم میشه خوب حق ندارم گاهی هیکلای قشنگ ببینم؟دوباره با حرفاش منو اتیش زد دادو فریاد میکردمو فحشش میدادم دیگه برام مهم نبود که ابرومون تو دروهمسایه میره، اونم داد میزد که خفه شم اما من بدتر هوار میکشیدم.تازه یاد حرف ستایش افتاده بودم که میگفت مذکرای فامیلت هر چقدرم خوب باشن بازم معصوم نیستند. من یروزایی دل از مردا و پسرای فامیل میبردم حالا یکی پیدا شده دل از شوهر من میبره.خودم کردم که لعنت بر خودم باد. اما نمیتونستم به شوهرم حق بدم در حقم خیانت کنه اون غلط میکرد به کسی جز من فکر کنه. ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃