تو کاریت نباشه همه وسایلهاش رو بگیر من به امیر محمد میگم به مامانش بگه برای حاجتت بپزه خاطرت جمع جمع باشه اونم نه نمیگه میپزه و پخش میکنه. تازهشم وقتی بفهمه این نذری برای ازدواج تو با اکرم هست خیلی هم خوشحال میشه
نگاهش رو داد توی صورتم مکثی کرد و جواب داد
_باشه تو اول سوال کن ببین وقت میکنه برای ما آش پنج تن درست کنه جواب آره رو بده من همین الان میرم همه وسایلهاش رو میخرم با هم بریم در خونشون بدیم
خوشحال از اینکه قبول کرد گوشیم رو از توی جیبم درآوردم شماره امیر محمد رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق جواب داد
_به به ماهان جان سلام حالت خوبه کم پیدایی داداش
_سلام خوبم حالا میام میبینمت یه خواهشی داشتم از مامانت، ازش بپرس ببین اگه وقتش رو داره یه کاری برای ما میتونه انجام بده
_چه کاری بگو بهش بگم ببینم میتونه قبول کنه
_داداشم ساسان یه حاجتی داره من بهش گفتم آش پنج تن نذر کن خودت که میدونی پدر و مادر ما اعتقادی به این چیزها ندارن حالا باز مامانم از لحاظ دین و ایمان از بابام بهتره اما اجازه این کارها رو توی خونه ما نداره، اگر مامانت بتونه این آش رو درست کنه من و داداشم ساسان وسایلهاش رو بخریم بیاریم
_باشه بهش میگم مامانمم قبول میکنه فقط کنجکاوم بدونم حاجت داداشت چیه؟
_ حالا اون رو هم به وقتش بهت میگم فعلا تو برو از مامانت بپرس جوابش رو به من بگو
_قطع میکنی من زنگ بزنم بهت یا گوشی رو نگه میداری
_نه قطع نکن الان بپرس و جوابش رو بهم بگو
_باشه پس گوشی رو داشته باش
صدا زد
_مامان دوستم ماهان میگه...
ادامه دارد...
کپی حرام⛔️
جمعهها و روزهای تعطیل داستان نداریم