وارد صحن انقلاب شدیم وضو گرفتیم و از اونجا اومدیم حرم امام رضا علیه السلام. چشمم که افتاد به ضریح میخکوب شدم به خودم گفتم یعنی من اومدم زیارت امام هشتم ناخودآگاه بغض گلوم رو گرفت اشک از چشمهام جاری شد قدم برداشتم که خودم رو بدم در سیل جمعیت برای زیارت، امیر محمد دستمو گرفت
برگشتم نگاهش کردم
_چرا دستمو میگیری بیا بریم زیارت
_صبر کن اول آداب زیارتُ انجام بدیم
به خودم گفتم خودتو برسونی به ضریح باید دستهاتم پنجرههای ضریح رو بگیره و ببوسی این چه آدابی میخواد
امیر محمد که نگاه متعجب من را دید گفت
_آداب زیارت یعنی اول باید زیارتنامه بخونی بعد از زیارتنامه دست تو بزنی به ضریح آقا
_آهان اینجوریه من نمیدونستم
_میدونم که نمیدونستی حالا بیا بریم زیارت نامه برداریم
با هم اومدیم سمت کتابخونه حرم دو تا زیارت نامه برداشتیم
امیر محمد مسلط به دعا خوندنه بلند میخونه منم نگاهم رو دادم به کلمات دعا و تکرار کردم. دعا که تموم شد کتابها را گذاشتیم سرجاش خواستم با عجله خودم رو بدم تو موج جمعیت بازم دستمو گرفت
برگشتم سمتش
_دیگه باید چیکار کنیم
باید مردم رو هول ندیم مواظب باشیم پای کسی رو لگد نکنیم با حوصله آروم آروم برسیم به حرم
_آخه دلم طاقت نمیاره دوست دارم سریع ضریحو بگیرم
_ به نظرت امام رضا راضیه تو هل بدی لگد کنی شاید یه پیرمردی قاطی اینها باشه یه بچه کوچیکی باشه آسیب ببینه بعد میشه حق الناس فکر میکنی حق الناس کنی زیارتت قبول میشه
حرفاش منطقیه گفتم
باشه بیا خودمونو بدیم تو موج جمعیت
همین طوری که مردم میرفتن به سمت حرم ما هم آروم آروم قدم برداشتیم تا رسیدیم نزدیک ضریح...
ادامه دارد...