دوباره شدم همون مرد سابق معصومه اصلا به روم نمیاورد ولی فرشید و فرنوش حسابی کم محلیم میکردن اما به مرور همه چیز درست شد ولی خودم میدونستم که زخمی روی قلب معصومه گذاشتم که هیچ وقت خوب نمیشه کم کم بعد از یکی دو سال ارج و قربم برگشت و بچه ها رابطشون با من بهتر شد اما خب هیچ وقت هیچ چیز مثل سابق نمیشه دیگه هیچ وقت پیگیر نفس نشدم گاهی اوقات برادرم رو میفرستادم دنبال دخترا که بیارشون و ببینمشون نفسم همکاری میکرد و پیغام میداد که برگردم اما من دیگه نمیخواستم آبروی خودم رو ببرم دخترامو دوست داشتم و خیالم از بابتشون راحت بود چون نفس تا میتونست ازم پول گرفته بود و پس انداز کرده بود و مهریه اش هم داده بودم بعلاوه یه خونه که به نام خودم بود و توش زندگی میکردن ولی تا وقتی که نفس ازدواج نکرده بود حق داشت اونجا بمونه و از دخترا نگهداری کنه بهش گفتم اگر ازدواج کردی بچه ها رو بذار و برو براشون پرستار میگیرم اونم هنوز ازدواج نکرده و فکر میکنه من بهش برمیگردم خداروشکر میکنم که بهم قدرت داد تا بتونم یه تصمیم درست بگیرم الان حال فرنوش بهتره و برای فرشید میخوام زن بگیرم معصومه میگه منو بخشیده و امیدوارم راست بگه پایان کپی حرام