۲ گاهی وقتا می رفتم سوپری سر کوچه و می دیدمش و بقیه وقتا کلا ارتباطمون پیامکی و تلفنی بود تا اینکه بعد از یک هفته از من درخواست کرد که باید بیای فلان مکان تا من تو رو ببینم من هم اون زمان یادم هست که نماز میخوندم و خیلی به این چیزها اعتقاد داشتم که دلم میخواست فقط رابطمون تلفنی باشه و اونطوری دوست نداشتم پس قبول نکردم اون هم وقتی دید که انگار من بدم میاد گفت که اشکال نداره فعلاً تلفنی رابطه مونو ادامه میدیم اما هدف سامیار این بوده که خوب دل من رو به دست بیاره و منو وابسته خودش کنه تا هردرخواستی از من داره نتونم بهش نه بگم یکم گذشت و دو ماه دیگه با هم در ارتباط بودیم و باز دوباره درخواست دیدنشو تکرار کرد گفت که ناهید شبا تو مدرسه کسی نیست اگه بتونی به بهونه ای بیای و بگی که میخوام برم خونه دوستم و بیای داخل حیاط مدرسه میتونیم همدیگرو ببینیم منم چون خیلی دوسش داشتم این دفعه دیگه تسلیم حرفش شدم و با هزار و یک مکافات تونستم از روی دیوار برم اونطرف یعنی اون کمکم کرد از روی دیوار رفتم و دیدمش اما متوجه شدم که هدف سامیار فقط یک دیدن ساده نیست و هدفهای دیگه ای داره پس بنابراین رابطمونو وقتی برگشتم خونه باهاش قطع کردم بهش گفتم که من اهل این چیزها نیستم من نماز میخونم من خدا را قبول دارم و خداوند هم این چیزها را منع کرده و اصلا دلم نمی خواد دیگه هیچ ارتباطی باهات داشته باشم... ادامه دارد... کپی حرام⛔️