۱ من و همسرم دختر عمو پسر عمو بودیم و زندگی‌خوبی داشتیم اما به مرور متوجه رفتارهای غیرعادیش شدم گاهی انگار چیزی و پنهان میکرد اما به روی خودم‌ نمیاوردم‌ مادرم بهم یاد داده بود که گاهی باید کر یا کور بشم‌تا زندگیم حفظ بشه برای من‌ همینکه شوهرم سخت کار‌میکرد تا زندگی خوبی داشته باشم کافی بود جدیدا دیگه محبت هاش کم شده بود و خیلی کم پیش میومد که بهم توجه کنه یا ی حرف خوب بزنه هر چی هم‌ میپرسیدم که چرا ازم دوری میکنی کار و بهونه میکرد و میگفت درکش نمیکنم وقتایی که خونه بود یا تلویزیون میدید یا سرش توی گوشی بود که اشتیاق زیادی از چهره ش مشخص میشد انگار ذوق میکنه و خوشش میاد، چندباری متوجه نگاه مشکوکم شد و ظاهرش رو حفظ کرد اما من میفهمیدم که ی چیزی هست یا یه کسی، گوشی و از خودش جدا نمیکرد ی بار که رفته بود حمام یواشکی گوشیش رو برداشتم تا پیامهاش رو بخونم که دیدم‌ گوشیش رمز داره ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃