۲ دیگه داشت شکم به یقین تبدیل میشد که ی خبرایی هست ولی نمیتونستم ثابت کنم خیلی حواسش جمع بود که لو نره هر روز محبت هاش بهم کم میشد و من بیشتر محتاج ی توجه کوچیک ازش بودم ی بار که حواسش نبود من پشتش وایسادم رمز گوشیش رو زد همون لحظه حفظش کردم صبر کردم تا به حمام بره وقتی رفت گوشیش رو برداشتم و پیامهاش رو خوندم با ی زن حرف میزد چه پیامهای عاشقانه ای چیزهایی که من حسرت شنیدنش رو داشتم به ی زن شوهردار گفته بود زن احمق حتی ادرسش هم داخل چت ها بود فوری با گوشی همسرم از تمام چت عکس انداختم و به همراه عکس‌های دو نفره شون برای خودم ارسال کردم و از گوشی همسرم همه چیز و پاک کردم و سرجاش گذاشتم تا شک نکنه به محض بیرون اومدنش گفتم‌ میخوام‌ برم ی کلاس تا سرگرم بشم اونکه از خداش بود من باهاش کار نداشته باشم فوری موافقت کرد و مقداری پول بهم داد تا جایی ثبت نام کنم ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃