🌸 سال ۱۳۸۹ ما به حج تمتع مشرف شدیم همه چیز تا روز عرفات خوب بود مارا اماده کردند برای بردن به صحرای عرفات خلاصه ما غروب روز ۸ذی الحجه به صحرای عرفات رسیدیم حال وهوای خوبی دارد صحرای عرفات من دقیق یادندارم چه کار کردم تا صبح فقط یادم هست دعای توسل را خواندم وخوابیدم ولی مادرم تا صبح به دعا ومناجات ونماز پرداخت وروز ۹ذی الحجه حاجیان هرکدام به کاری مشغول بودن تا اینکه بعد از نماز ظهر وعصر دعای عرفه شروع شد ان هم با صوت وصدای حاج مهدی سمواتی که عجب صفایی دارد انجا باشی واین دعارا با گوش وجان بشنوی وبخوانی خلاصه دعا که تمام شد رئیس کاروان گفت ما بعد از خواندن نماز مغرب وعشاء به سمت منا حرکت می کنیم همه اماده باشید ما هم خودمان را اماده کردیم .اذان را که گفتند نماز مغرب را خواندیم مابین نماز مغرب وعشاءبودیم که گوشی مادرم زنگ خورد مادرم گفت مادربزرگت از تهران است وگوشی را جواب داد وبعد از ۱۰دقیقه تماس قطع شد من از مادرم پرسیدم چی می گفت می گفت دیشب خاله ات محمد داداشت خدابیامرز رو خواب دیده هرچی بهش میگه بیا تو میگه کار دارم وجایی باید برم خاله ات ازش پرسیده محمد کجا می خوایی بری گفته می خوام برم صحرای عرفات حالا مامان من این را می گفت من به پهنای صورت اشک می ریختم وطوری شده بودم که اهل کاروان می گفتند کسی طوریش شده ومن فقط مدام می گفتم نه ووقتی مادرم این داستان‌ رو تعریف کرد همه تعجب کردن ومادرم گفت اخه من دیشب محمد رو خیلی دعا کردم شادی روحش صلوات🍃🌸🍃