🌹 خاطره ای خواندنی 🌹
🌹کجایند مردان بی ادعا🌹
لباسهای خیس بہ تنمون سنگینے مےڪرد ...
ستون گردان پایین ارتفاع زیر پای عراقےها بود . همهمہ ے بسیجےها میان رعد و برق و شر شر باران گم شده بود ...
حالا گونےهایـے رو ڪہ عراقےها پلہ وار زیر ڪوه چیده بودند از گل و لاے لیز شده بود و اسباب دردسر ... بچہ ها از ڪت و ڪول هم بالا مےرفتند ڪہ از شر باران خلاص بشند و خودشان را بہ داخل غار بزرگ زیر قلہ برسونند .
انگار یہ گونے ،جنسش با بقیہ فرق داشت . لیز و سُر نبود ...
بسیجےها پا روش ڪہ مےگذاشتند ، مے پریدند اون ور آب و بعد داخل غار . اما گونے هر از گاهی تڪون میخورد !!
شاید اون شب هیچ بسیجےاے نفهمید ڪہ علے آقا ، فرمانده شون پلہ شده بود براے بقیہ ... یڪے دو نفر هم ڪہ متوجه شدیم ، دم غار ، اشڪهامون با بارون قاطے شده بود .
🌷امام و شهدا رو با ذکر صلوات یاد کنید .🌷
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ