پسرم محمدعلی اونقدر گفت ملینا رو میخوام که اخرش راضی شدم ،ملینا برادرزاده ی دوست همسرم بود،دختر خوبی بود ولی خونواده و اقوامشون رفتارهای خاصی داشتند که من نمیپسندیدم،از اون دسته ادمایی بودند که خیلی خودخواه بودند و همه خوبی های عالم رو برای خودشون میخواستند، وقتی ملینا عرکسم شد فهمیدم قلب مهربونی داره و با همه ی خونواده ش خیلی فرق داشت،هشت ماه از نامزدیشون گذشته بود که حسابی خودشو تو دل من و همسرم جا کرده بود،یه دختر و پسر دیگه هم داشتم،که هنوز دبیرستانی بودند،جمع پنج نفره مون با حضور ملینا شش نفره شده بود و از اینکه عروس فهیم و با شعوری نصیبم شده خوشحال بودم. برای تعیین زمان و مکان مراسم عروسی بچه ها با خانواده ی عروسم جلسه گذاشتیم و قرار عروسی رو برای دوماه بعد تعیین کردیم، ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃