یه دوستی داشتم که از بچگی باهم خیلی صمیمی بودیم حتی دوران دبیرستان و دانشگاهمونم با هم بودیم. سپیده دختر خوب و معقولی بود و بر عکس من که کمی شیطنت داشتم و دلم میخواست با جنس مخالف ولو در حد سلام و علیک و یه هم صحبتی کوتاه ارتباط داشته باشم اون اصلا از این رفتارها خوشش نمیومد و همیشه من رو هم بر حذر میداشت. تازه لیسانسمون رو گرفته بودیم که سپیده با یکی از هم دانشگاهی هامون که اتفاقا چند بار ازش خاستگاری کرده بود بالاخره ازدواج کرد،اتفاقا همسر من هم پسر دایی همسر سپیده بود و مادرش توی عروسی سپیده ازمن خوشش اومد و من رو برای پسرش هوشنگ خاستگاری کرد. همسر من و سپیده هر دو ادمهای بسیار خوبی بودند. شش سال از ازدواجمون گذشته بود که من یه دختر پنج ساله و یه پسر یک ساله داشتم اما سپیده بچه دار نمیشد از وقتی دکتر بهشون گفته بود هر دو با یه ازدواج دیگه میتونند بچه دار بشن هر دو تصمیم به جدایی گرفتند ⛔️کپی حرام