و این تاثیر پذیری بیشتر از جانب من بود،پدرومادرم همینکه متوجه میشدند من کنار فریبا خوشحالم براشون کافی بود و به مسایل دیگه توجهی نداشتند،یک شب که فریبا خونمون بود بهم گفت با پسری به اسم جمال دوست شده که یکی از دوستهای جمال دلش میخواد بامن ارتباط بگیره،اولش بهم برخورد و با فریبا دعوا کردم اما هربار تو راه مدرسه وقتی همون چند جمله ی ارتباطی فریبا و جمال رو که میشنیدم کم کم وسوسه شدم،هرروز پویا دوست جمال رو میدیدم پسری خوش تیپ و سبزه رو که دوسال از من بزرگتر بود کم کم بین ما دوتا هم دوستی برقرار شد. شبهایی که فریبا پیش من بود تلفنی با جمال و پویا صحبت میکردیم ، ❌کپی حرام ⛔️