#انتخاب_دوست
من خبر نداشتم که صاحبخونه مون یعنی خاله ی فریبا اون شب جایی دعوت هستند وقتی فریبا به خونمون اومد این رو گفت،هنوز یک ربع از رفتن مامان و بابا نگذشته بود که زنگ خونمون رو زدند،فریبا باخوشحالی سمت در رفت و گفت مهمون داریم تا خواستم جلوش رو بگیرم در رو باز کرد از هیجان و ترس نفسم بند اومده بود باورم نمیشد جمال و پویا بودند،وارد خونه شدند و کمی باهامون خوش و بش کردند،مدام چشمم به ساعت بود و ازشون میخواستم برن که یکیشون گفت سی دی اورده فیلم ببینیم،فیلم بدی نبود مشغول دیدن فیلم بودیم که از گذر زمان غافل شدم،که ناگهان صدای در حیاط خبر از برگشتند مامان و بابا رو میداد،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️