اگه خدای نکرده اون شب اتفاق بدی بینمون رخ میداد چه خاکی باید به سرم میریختم؟ من مستحق همه ی سرکوفتها و سرزنش های پدرومادرم بودم...تا اینکه برای خلاصی از سرکوفتهاشون ازدواج کردم.دوسال از ازدواجمون نگذشته بود که برای برادرشوهرم رفتیم خاستگاری وقتی خانواده ی عروس رو دیدم نزدیک بود قلبم از تپش بایسته،عروس ساکن شهر قبلیمون بود تمام مدت مراسم خاستگاری و عقد و عروسی سعی میکردم خیلی خودم رو نشون ندم که نکنه کسی من رو بشناسه، حتی الان که سالها از اون زمان میگذره هر شب خواب رسوایی خودم رو توسط جاریم یا یکی از اعضای خونواده ش میبینم،،،خوشبحال دخترهایی که گذشته ی تاریک و سیاه ندارند و خیالشون بابت اینده راحته. کپی حرام ⛔️