مامانم هرروز از صبح تا شب در حال شستشو و تمیز کردن کل خونه بود، با اینکه پنج تا بچه بودیم ولی اصلا انگار مارو نمیدید اونقدر وسواس تمیزی داشت که تنها چیزی که چشمهاش میدید و ذهنش درگیرش میشد تمیز شدن وسایل خونه بود،اگه قرار بود بهمون صبحونه بده سه چهار بار هر کدوم از ما رو میفرستاد که دست و صورتمون رو بشوییم،سه چهار بار حوله ی دست و صورتمون رو تعویض میکرد سه چهار بار از سر سفره جابجامون میکرد و این فرایند تا شب ادامه داشت اشکمون رو دراورده بود هرکی بهش میگفت تو وسواس داری این چه رسم زندگیه؟ بهش برمیخورد و میگفت من وسواس ندارم فقط بیشتر از شماها حواسم به کثیفی ها هست و دقتم بیشتره تا از بین نبرمشون خیالم راحت نمیشه،شب از فرط خستگی خوابش نمیبرد بلکه بیهوش میشد، ❌کپی حرام ⛔️