🌹خاطره ای از شهیدسلیمانیان به نقل از یکی از دوستان شهید🌹 آخرین بار که تو حرم حضرت معصومه دیدمش خیلی دلم ازش پر بود اون هم حدس میزدم که شاید دلخوری هایی داشته باشه ولی جفتمون به روی هم نیاوردیم و همونجا دفنش کردیم و من سعی کردم از اون روز به بعد کمتر ازش دلگیر باشم یا اصلا نباشم چون هنوز بعد سی سال بغض شهید هوشنگ طاهری و یادمه که آخرین بار که از هم داشتیم جدا میشدیم وقتی گفت سید حلالم کن شاید دیگه همدیگر و نبینیم منی که تو مقیاس های خود ساخته ام گم شده بودم و باورم نمیشد یک شیطونی مثل ایشون هم آسمونی بشه بهش گفتم بادمجون بم آفت نداره با یه حسرتی گفت یعنی به من نمیاد شهید بشم!!! و من با خنده و شوخی توی حسرت و بغض پنهانش گذاشتمش و ازش جدا شدم و یکماه هم نشد که خبر شهادتش اومد و من هنوز گیج اون شوخی ها و خنده ها و شیطنت بازی هاش بودم که واقعا بعضی موقع ها حسابی کلافه ام میکرد درست مثل مجید.... خاطره ای از 🌹 💠کانال رسمی شهید روحانی مجیدسلیمانیان https://eitaa.com/shahidmajidsoleymanian