باد میوزد و ساعات سرخ حماسه را در گوش درختان، نجوا میکند.
من، در باور خیس دریاچهها ، پرواز آخرت را پلک میتکانم ، به نیزارهای خاموش دل میدهم.
ای محمدشهید؛
با ما که این چنین مچاله خویشتن ماندهایم ، از وسعت روشن افقهای دور بگو و از صدای عشق ، تا به قلههای بلند رهایی بیندیشیم و در رویای سپید ملکوت ، دشتهای شقایقپوش وطن را، دفزنان به شور آییم و مسرور شویم.
باورمان، چشمان آسمانی توست
باورمان، چشمان آسمانی تو است که کوچههای شهر را خورشید میپاشد.
تو آن اسطورهای که شبهای بیشمار، سر بر شانههای ماه، شاعرانهترین واژهها را گریستهای.
پنجرههای منتظر، نگاه ستارهپوشت را بسیار تجربه کردهاند.
خونت که بر خاک ریخت، اندوه رفتنت، سینه سرخان زمین را زمینگیر کرد.
نیستی! اما سالهاست شهر، یاد تو را نفس میکشد و نامت، نشانی جادههای باران را به یادمان میآورد. اقتدار روزهایمان را در تو یافتهایم؛ در رد گامهای مقاومت ود دفاع از حرم.
سرفراز ایستادهایم و پیام بلند تو را با فرزندان وطن، زمزمه میکنیم.
اگر در هوای استقلال نفس میکشیم
نیستی؛ اما نوباوگان وطن، هر روزشان را پلاک میخوانند و چفیه مینویسند. اینان، روایتگر حماسه تواند؛ آنگاه که با شمشیر صدایت، عربده بادهای هرزهگرد را به دریدن برخاستی و هجوم بیوقفه شب و حضور دامنهدار کویر را ایستادگی کردی.
تو ماندی تا قلههای میهن، با آفتاب سربلندی، به صبح سلام بگویند.
تو رفتی، تا خیابانهای شهر را گامهای نامردمی، آلوده نکند.
اگر در هوای پاکیزه استقلال نفس میکشیم، اگر ایستادهایم و روشنی را ادامه میدهیم، یعنی دریافتهایم بزرگیات را؛ یعنی هنوز بر پلکان دلهامان نشستهای و چشمان یاس رازقی را لبخند میزنی.
نگاه کن، چه بارانی میبارد!
با تو، بر کتیبه های عشق حک شدیم
چشم میگشایم بر پنجرههای آفتابی و نور منتشرت را مینوشم.
تو از خورشیدزاران دور آمده بودی؛ از دامنههای ستاره.
خاطرههایمان را آبی تفکر تو آسمانی کرده است.
تو را در گردنههای برفگیر، به پاسداری بهار دیدهاند و من به درختان بلندی میاندیشم که از پس گامهای آخِرت، قد برافراشتند و به کوچههایی که نامت، شکوهمندشان کرده است.
از تو میگویم که نگذاشتی جادههای آوارگی، دلتنگمان کند؛ نگذاشتی سردر گریبان شبانههای سیاه یأس شویم.
میستاییمت؛ که با تو، بر کتیبههای سرخ عشق، حک شدیم...
هشتمین سالروز شهادت
#شهید_محمد_مسرور
✍️🏻
#سید_رضا_متولی
@hatef10012