شبهایی که درمنزل پدری حاجی مهمان بودیم، بنا برشرایط شغلی پدرشان دیرتربه خانه می امد. حاج مهدی را می دیدم که همینطوربیرون نشسته است میگفتم چرا نمی خوابی؟ می گفت: میترسم پدرم بیاید ومن درحالت درازکش خواب باشم، ان وقت جواب این بی احترامی را چه طوربدهم؟ بعد صبرمی کرد ووقتی پدرشان می امد وچراغ را خاموش می کرد، حاج مهدی هم می رفت بخوابد(شهید عبدالمهدی غفوری) http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani