زندگی مان را در خانه اجاره ای کوچکی شروع کردیم. آقارضا ساعت ۷ می رفت تا ساعت۳_۴ بعد از ظهر به خانه می اومد. وقتی که ناهارش رو میخورد، گاهی از شدت خستگی تا اذان مغرب خوابش می برد. یکبار موقع اذان چند بار صداش کردم؛ اما آنقدر خسته بود که صدای منو نشنیده بود. وقتی که بیدار شد و متوجه شد یه ساعت از وقت نماز گذشته، با ناراحتی گفت: چرا منو برای نماز بیدار نکردی؟
وقتی که موضوع رو بهش گفتم، خیلی جدی گفت: هر وقت اذانو دادند و من بیدار نشدم، روی صورتم آب بریز، دوست ندارم نماز اول وقتم تاخیر بیفته...
#شهیدمحمدرضاالوانی
#راویهمسرشهید
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani