روزهای پایانی ماه ذی الحجه بود.برخلاف همیشه این بار خیلی نگرانش شده بودم و مدام برایش دعای اللهم رُدَّ کُلَّ غریب را میخواندم
ساعت ۱۲شب بود. تماس گرفت و بعد از طلب حلالیت ازهمه و التماس دعای فراوان، محمدقاسم باعث قطع تماس شد
مجددا تماس گرفت.دلش بیقرار بود.گویا حرفهای زیادی داشت که نمی توانست چطور بگوید
این بار تماس ازطرف او و خیلی غیرمنتظره و بدون خداحافظی قطع شد!
به گفته همرزمانش
همان زمان دشمن به آنها حمله کرده بود؛ در وحشت حمله گرگان تکفیری، حاج رضا اولین منادی فریاد
#الله_اکبر گردید و بعد از او همه نیروهای تحت امرش فریاد الله اکبر سردادند
آتش حمله به قدری شدید بود که هرکسی یارای
#خطشکنی جبهه دشمن را نداشت.
در این میان۴نفر ازنیروها به فرماندهی حاج رضا داوطلب شکستن خط مقدم شدن. اما تیربارچی دشمن گویا دیوانه بار با بستن بچه ها به رگبار میخواست عملا جلوی پاسخ متقابل جبهه مقابل را به صفر برساند
به همین خاطر حاج رضا ازبچه ها خواست که وقتی من ایستادم که دشمن مرا هدف قراردهد،شما هم تیربارچی را نشانه بگیرید
با دویدن مداوم حاج رضا روی تپه ایی که کاملا در تیررس دشمن بود، هواس تیربارچی به او پرت شد
بااصابت تیر به سوی حاج رضا،بچه ها هم تیربارچی رابه هلاکت رساندن
یکی از دوستان میگوید بعد از افتادن یاردیرین خود برروی زمین، همچون عقابی خود را به بالین او رساندم.او نفسی کشید؛ من هم گفتم خدارا شکر!حاج رضا زنده میماند!
ناگاه او باصدای خفیفی گفت:نه دیگه؛ کار من تمومه
گویا برای شب اول محرم باید خودرا به کاروان حسینیان میرسانید و بااربابش قرار ملاقات داشت
😭🏴😭
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani