*مهمترین رویدادهای روز نهم محرم سال ۶۱هجری*
1 ، ورود شمر بن ذیالجوشن ضبابی به صحرای کربلا بود. تا آن زمان کمکم عمر سعد داشت به سمتی میرفت که جنگ با امام حسین اتفاق نیفتد. که شمر نامه ای از سو عبیدالله آورد با این محتوی که اگر عمرسعد از جنگ با امام خودداری کرد از فرماندهی سپاه معزول است و یزید بجای او فرماندهی کند. با اطلاع عمر سعد از این نامه تصمیم به جنگ با امام گرفت و خطاب به شمر گفت: «وای بر تو! خداوند تو و خانهات را از آبادانی دور کند (خانهات خراب) ای پیس! نگذاشتی که کار به صلح و سازش برسد. حسین علیه السلام هرگز تسلیم نخواهد شد. او فرزند علی بن ابیطالب علیه السلام است. بهناچار با او خواهم جنگید.» و ادامه داد: «نه، این کرامت به تو نیامده (تو لایق فرماندهی نیستی) فرمانده پیادهنظام باش. من فرماندهی لشکر را به عهده دارم.»
2 ، همچنین وقتی شمر به کربلا رسید، همراه با شخصی به نام عبدالله بن ابی محل که مادر حضرت عباس علیه السلام، عمه او بود، اماننامهای از طرف عبیدالله دریافت کردند. اماننامه برای حضرت عباس علیه السلام و سه برادر آن حضرت بود تا شمر و عبدالله بن ابی محل آنها را از میدان کربلا خارج کنند.
وقتی شمر در برابر یاران امام حسین علیه السلام ایستاد، فریاد کشید: «پسران خواهر ما کجا هستند؟» منظور او حضرت عباس علیه السلام و برادران ایشان یعنی عبدالله، عثمان و جعفر بود.
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و برادران ایشان از خیمه بیرون آمده و فرمودند: «چه میگویی؟» شمر گفت: «ای پسران خواهر ما! شما در امان هستید. خودتان را با حسین علیه السلام به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید درآیید.»
ابتداء حضرت عباس و برادران ایشان سکوت کردند و جواب شمر را ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند: «پاسخ او را بدهید، هرچند که فاسق است.»
سپس حضرت عباس علیه السلام و برادرانش پاسخ دادند و فرمودند: «دستت بریده شود ای شمر. اماننامه آوردهای؟ خداوند تو و اماننامهات را لعنت کند. این دشمن خدا! از ما میخواهی که برادرمان حسین علیه السلام فرزند فاطمه زهرا سلامالله علیها و رسول خدا صلواتاللهعلیه را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیغمبر را امانی نباشد؟!»
شمر با شنیدن پاسخ کوبنده حضرت عباس علیه السلام و برادرانش در حالی که خشمگین بود و ناسزا میگفت، به لشکرگاه خودش برگشت.
آنگاه زهیر بن قین خدمت حضرت عباس علیه السلام رفت و گفت: «میخواهم رازی را با تو بازگو کنم.» حضرت فرمودند: «زود بگو که فرصت کم است.»
زهیر گفت: «وقتی پدرت، امام علی علیه السلام، با برادرش جناب عقیل که عرب شناس بود برای ازدواج مشورت کرد، امام علی علیه السلام به او فرمودند که میخواهم زنی را خواستگاری کنی که دارای حسب و نسب و شجاعت باشد تا فرزندی از او متولد شود که یاور و بازوی فرزندم حسین علیه السلام در کربلا باشد. پدرت، تو را برای امروز میخواست. مبادا در یاری و پاسداری از حرم برداران و خواهران خود کوتاهی کنی!»
با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام حضرت عباس علیه السلام افتاد و چنان پا در رکاب کرد که تسمه رکاب پاره شد و فرمود: «ای زهیر! چنین روزی میخواهی به من شجاعت بیاموزی؟ به خدا قسم اکنون چیزی ببینی که هرگز ندیدهای.» آنگاه اسب را به سمت دشمن تاخت و آن را تا قلب میدان رفت.
3 ، عصر تاسوعا زمینهها برای جنگ کاملاً آماده بود. عمر بن سعد مصمم به جنگ، بعد از نماز عصر لشکر خود را آماده کرد و شعار پیغمبر صلیالله علیه و آله را سرداد که: «یا خلیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» یعنی «ای لشکر خدا سوار شوید و مژده بهشتتان باد!»
همه لشکر او سوار بر اسب شدند و حرکت خود را به سمت لشکرگاه امام حسین علیه السلام شروع کردند.
امام حسین علیه السلام مقابل خیمه خود نشسته و به شمشیر خود تکیه داده و سر مبارک خود را بر روی زانو گذاشته بودند. در این زمان، حضرت زینب سلامالله علیها که صدای سواران و حرکت لشکر را شنیده بودند، نزد برادر آمده و گفتند: «آیا همهمه و خروش دشمن را میشنوی؟»
امام حسین علیه السلام فرمودند: «هماکنون رسول خدا صلواتاللهعلیه را در خواب دیدم که میفرمود بهزودی نزد ما خواهی آمد و آن لحظه بیشک نزدیک شده است.» در بعضی مقاتل نوشته شده که پدرم امام علی و مادرم فاطمه و برادرم امام حسن علیهمالسلام هم در کنار رسول خدا صلواتاللهعلیه در خواب دیده شدند.
ادامه دارد 👇👇👇👇