یه آقایی بود اهل قم سنی ازش گذشته بود ایشون میگفت:
من بچه که بودم یادم نمیره که گاهی موقع ها پدرم نزدیکای اذان صبح که می خواست مادرمو بیدار بکنه برای نماز صبح اینجوری صدا میزد
خانم پاشو انقد تو قبر بخوابیم که کسی دیگه صدامون نمیزنه پاشو...
میگفت: این جمله ی پدرم برای صدا زدن مادرم هنوز تو گوشمه
هم پدرم از دنیا رفته هم مادرم سالها گذشته از بچگی من اما هر موقع من شب میخوام بلند شم اون جمله یادم میاد اون جمله مثل فنر منو از جا بلند میکنه که انقدر بخوابیم تو قبر که کسی دیگه نیست که صدامون بزنه الان بلند شو...این تذکر ها و تلنگر ها تو مسیر بندگی خیلی به دردمون میخوره!!