#مجنون_زهرا(س)🌷
زمستان های قدیم برف های سنگین می باریدایشان
#باردار بودگازنبودومجبوربودیم بالباس های
#پشمی واجاق
#نفتی خودمان راگرم کنیم باکاموالباسی بادمجانی رنگ برایش بافتم اول بسیارخوشحال شدوتشکرکردولی بعدلباس رانمی پوشیددلیلش راپرسیدم گفت ترجیح می دهم ازسرمایخ بزنم امااین رنگ لباس رانپوشم اصلامگرمی شودآدم رنگی راکه
#همسرش دوست نداردرابپوشد!!
همیشه حرف از
#شهادت میزد و میگفت دوست دارد شهید شود اما امکان جبهه رفتن را نداشت چون کودکانش خردسال بودند و از طرفی هم همسرش راضی نبود، بنابراین تمام تلاش خود را پشت جبهه و برای تدارکات انجام میداد. همیشه میگفت شهادت را نمیخواهم مگر با کودکانم زیرا بیمادری درد بزرگی است.
راکتی که به خانه تک دخترم اصابت کرد
صدای مهیبی از کوچه آمد و باعث شد از منزل خارج شوم، همسایهها مدام باهم پچپچ میکردند اما چیزی به من نمیگفتند با التماس از آنان خواستم چه اتفاقی افتاده که یکی از آنها
#خانه دخترم را نشان داد و گفت
#راکتی به خانه فاطمه خانم اصابت کرده و با کودکانش
#شهید شدهاند.
سراسیمه خود را به آنجا رساندم اما با بدن تکهتکه شده فاطمه روبهرو شدم بهطوریکه تکههای بدنش را در
#یکپارچه پیچیده بودند و فرزند کوچکش امیرحسین نیز سر نداشت...🕊
شهادت ایام فاطمیه
#شهیده_فاطمه_سادات_چاوشی
@shahidmosavinejad