مَا وَ دَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى  الضحی/۳ که خدا تو را به حال خودت رها نکرده دعایم مُشتی دانه بود که آویزانش کردم در ایوان تا پرنده‌ای بیاید و بخورد و  به خدا بگوید این دانه که خوردم از ایوان خانه‌ای بود که صاحبش دعایی داشت و خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟! بالت کمی جان گرفت؟! و پرنده بگوید: بله اندکی و خدا بگوید: بیا این استجابت را ببر و بگذار در ایوانش به پاس همان اندکی... 🍃