🔰بخش چهارم/پایانی🔰 ❓کتاب شما بحث ورود نیروی خارجی به مشروطه را صراحتا بیان می‌کند. که مشروطه با هدایت جریان‌های خارج کشور کلید زده شده است؛ در‌حالی‌که می‌دانیم ابتدا منشأ داخلی داشت؟ 🔸ما موقعی از سیر تکوینی مشروطه و خواسته مشروطه صحبت می‌کنیم و وقتی دیگر، از سرانجام آن. رمان من ناظر به مقدمات شکل‌گیری و خواسته‌های بحق مردم آن دوره نیست؛ بلکه صحبت از بازخوانی اشتباهات تاریخی است. ما برای اینکه رمان تاریخی بنویسم باید به تاریخ تحلیلی رجوع و در آنجا با مطالعه، مبنایی را انتخاب کنیم. من براساس منابعی از تاریخ تحلیلی که این دیدگاه را تقویت می‌کرد، رمانم را نوشتم. آن دیدگاه این است که مشروطه از جایی محمل سوارکاری این نیروهای خارجی شد. البته نفی نمی‌کنیم حامیان داخلی داشته است و حتی خود شیخ [قبل از انحراف مشروطه] ابتدا یکی از حامیان آن بوده؛ اما این اسبی که راه افتاد، چه کسانی بعدها سوار شدند؟ حالا چرا حضور و تلاش‌های داخل را مفصل‌تر بیان نکردم؛ علتش این است، درام من ظرفیت محدود خودش را داشت و من به‌اندازه درام خودم حرف زده‌ام. ❓شخصیت‌پردازی طلبه هاشم کهکی در کتاب قابل قبول است و در رتبه دیگر سردار اسعد اما باقی شخصیت‌ها در حد ورود و خروج‌اند و خیلی مستقل در داستان نیستند؟ 🔸طبق تعریفی، ما در فضای داستان سه نوع موجود انسانی نقش‌آفرین می‌توانیم داشته باشیم: تیپ، کاراکتر و شخصیت. کاراکتر شخصیت‌پردازی ندارد و صرفا ممکن است در یکی‌دو صحنه از او کارکردی کشید. تیپ پرداخت بیشتری دارد؛ اما بازهم به شخصیت نمی‌رسد و عموما بر مدار کلیشه می‌گردد. شخصیت محوری پرداخت عمیق می‌خواهد. اینکه شما یکی از شخصیت‌ها را محور قرار بدهی، بزرگ‌ترین فایده‌اش این است که بیشترین میزان تمرکز و همدلی خواننده به آن سمت می‌رود و چیزی از توجه این وسط هدر نمی‌رود. آنچه در ذهن من بود، این بود که روشن‌ترین شخصیت هاشم باشد و کمی هم سردار اسعد و باقی افرادی به‌ تعبیر شما همان در حد ورودوخروج در داستان باقی بمانند. ❓کارکرد مائده که به‌عنوان طبیب و البته بعدا هاشم عاشق آن شد، چه بود؟ البته معتقدم اگر کل این شخصیت را حذف کنیم، خللی در داستان نمی‌افتد؟ 🔸خاصیت مائده مانند همان نارنج روی جلد است. می‌خواستم بگویم این شخصیت هاشم اگرچه دنبال حقیقت بود، چون فضا برای تصمیم‌‌گیری کاملا مناسب نبود، تنها با علم و معرفت به این نتیجه نرسید که از این راه جدا شود؛ بلکه چاشنی دیگری هم آمد ضمیمه شد که آن عشق بود. البته عشق عمیقی نبود؛ ولی جرقه‌ای زده شد و آتشی شکل گرفت. عشق این فرد را از خودبینی به دگربینی رساند. تا قبل از آن دنبال کینه بود و با ورود شخصیت مائده او برایش مهم می‌شود و یاد می‌گیرد که خودش را کنار بگذارد. ❓البته این نکته‌ای که شما گفتید، در داستان آشکار نیست؟ 🔸دیگر این نظر شماست. ❓کارهای دیگرتان را در فضای تاریخ ادامه می‌دهید؟ 🔸نه، الزما این‌طور نیست. البته یکی از رمان‌هایم که سه فصلی هم نوشته شده، در دهه 50 می‌گذرد؛ اما لزوما با نگاه صرفا تاریخی نیست./کد مطلب در صبح نو 31840 ✳️ @ShahidRabe