على خرمدل هیبت عجیبی داشت. خیلی تودار بود. کمتر احساساتی می شد. همه از او حساب میبردند.
دریای دل علی را فقط یک چیز طوفانی می کرد! آن هم مصیبت های حضرت زهرا بود. حضرت فاطمه را با نام مادر صدا می کرد. بارها دیده بودم که وقتی مداح روضه میخواند قدرت تحمل خود را از دست میداد و غش میکرد.
اگر در اوج شادی و خوشحالی بود، با شنیدن نام مادر سادات اشک در چشمانش حلقه میزد ارادت او به مادر زبانزد دیگر رزمندگان بود.
بارها به همراه تیم های شناسایی لشکر به منطقه ی دشمن میرفت و با دست پر برمیگشت.
در عملیات بدر با هم راهی منطقه هور شدیم.
به شوخی گفتم علی تو جلوتر برو!
با تعجب گفت:چرا !؟
گفتم: تو در همه عملیات ها یا تیر خوردی یا ترکش! اصلا هر چی تیر و ترکش سرگردان است مثل آهن ربا جذب میکنی!
علی خنده تلخی کرد و جلو رفت. در همان عمليات بود که ترکش بزرگی به سرش خورد.
قسمتی از جمجمه ی او آسیب دید با ناراحتی او را روی برانکارد گذاشتیم و حرکت کردیم.
فکر کردم شهید شده. اما انگار نه انگار! روی برانکارد که بود گفت: هوا سرد است یک پتو بیندازید روی من!
با خنده گفتم: مگر تو شهید نشده ای!؟
علی هم گفت: نه؛ من وقتی شهید میشوم که تیر به پهلویم بخورد! الان وقتش نیست.
علی خرمدل در فروردین سال ۶۵ با اصابت تیر به پهلویش، به مادرسادات اقتدا نمود.
📙برگرفته از کتاب مهرمادر
#راهـــــشهدا
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌹کانٰالشَھٖید
اَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
@shahidsalehi72
━━⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱━━