‌ نشسته بودم روی صندلی تا کمی استراحت کنم، متوجه یک جوان عراقی پشت سرم شدم! فکر کردم چیزی نیاز داره پرسیدم: شی ترید خویه؟(چیزی میخوای داداش؟) گفت: من برای خدمت به زوار حسین چیزی ندارم جز سایه ام.. اینجا ایستادم تا شما توی سایه استراحت کنید. ♥️