🍃🌹خاطره ای از شب شهادت شهید در سوریه🌹 ✨ که قرار بود به عملیات بریم حاج میم همه بچه ها رو جمع کرد . همه جا بود شروع کرد به سخنرانی و شرح عملیاتی که قرار بود انجام بدیم صحبت کرد و صحبتهاش رو کشوند به واقعه ..... یکی از بچه ها شروع کرد مداحی و عمه جان رو گفتن😭😔 . حال و هوای عجیبی بود همه کوله به دوش و سلاح در دست بودیم . توی تاریکی شونه هایی که برای غریبی عمه سادات تکون میخورد رو می دیدم . صدای ناله بچه ها فضا رو پر کرده بود اولین روز ماه بود و این باعث شده بود که بیشتر بچه ها آتیشی بشن 😭..... بعد از روضه و مناجات حاج میم دوباره شروع کرد صحبت کردن من با میلاد پیش هم نشسته بودیم سیدمیلاد که توی این عالم نبود چند بار ازش خواستم کوله آر پی جی منو درست کنه اصلا متوجه نشد غرق در روضه شده بود چنان ناله ای می زد که من تا به حال ازش ندیده بودم توی این چند سال نمی دونم چرا ...ولی اخلاقش کلا صد و هشتاد درجه فرق کرده بود ذکر لبش شده بود ..... حاج میم داشت صحبت می کرد از شب عاشورا میگفت و ارباب از اینکه ارباب بی کفنمون گفته بود امشب هر کی می خواد بره میتونه برگرده چون فردا کسی زنده نخواهد ماند .....و صحبت هاش رو تا اینجا ادامه داد و سپرد دست حاج آقا الف - ف که یه عمری توی جنگ هشت ساله از این عملیات ها دیده بود و پرپر شدن دوستهاش رو ولی این بار قضیه خیلی فرق داشت چون این بار حاج آقا الف داشت با کسانی به جنگ کفار می رفت که خودش اینها رو پرورش داده بود حاجی شروع کرد به سخنرانی که بچه ها شما تا اینجا هم که اومدین خیلی هنر کردین از خانواده ها تون دل کندین از تمام تعلقات دنیاییتون گذشتین از همه چیزو همه کس😭 الان من ازتون میخوام هر کسی آمادگی نداره هرکسی میدونه نمیتونه توی عملیات شرکت کنه توی صف که داریم می ریم آرومم حرف حاجی تموم نشده بود که همه بچه ها یک صدا فریاد لبیک یا زینبشون ساختمونها رو لرزوند و دل حاجی رو قرص کرد با گفتن بچه ها که یعنی تا پای جونشون آماده اند حاجی شونه هاش لرزید و اشکش جاری شد 😭 بچه ها با قوت قلبی راسخ و قوی ، بلند شدند و به سمت ماشین ها حرکت کردند و سوار شدند. هدیه به روح بلند مرتبه ی شهدا صلوات راوی : 🍃به کانال خوش اومدید🍃 🇮🇷 @shahidseyyedmiladmostafavi