صبح روز پنجم اردیبهشت بود محمد پس از سرکشی به نیروها به داخل سنگر آمد ساعت حدود ۷/۵ صبح بود . روز دوم حضور روی ارتفاعات محمد کنار ورودی سنگر نشست . بیدار بودم و با او صحبت میکردم در مورد آرایش نیروها و امکان پاتک عراقی ها صحبت کردیم . سنگر ما کوچک بود . پنج نفر کنار هم بودیم که یکدفعه با یک انفجار مهیب سنگر خراب شد ! خودم را به سختی از میان آوار بیرون کشیدم برادر خدمتکن همان لحظه شهید شده بود اما بقیه بشدت مجروح بودند .