کمی فکر کردم . دقیقاً یک ماه قبل بود که محمد با مسئول گلستان شهدا صحبت کرد . کنار قبر رحمان را نشان داد . بعد گفت : اینجا را یک ماه برای من نگه دارید !
پیکر محمد را روی زمین گذاشتیم . پیکر محمد طبق وصیت ، توسط پدر و مادرش داخل قبر قرار گرفت ! همه خواسته های محمد انجام شد .
شب جمعه اول ماه رمضان مصادف با هفتم محمد بود . قرار شد ابتدا مراسم افطاری برقرار شود بعد دعای کمیل.
یکی از دوستانش آمده بود . خیلی گریه می کرد . بعد گفت : من چند روز قبل از شهادت با محمد صحبت کردم.
محمد گفت : من دوست دارم در مراسم من ابتدا به مردم شام بدهند بعد دعای کمیل با شد.من با خودم گفتم : مگر می شود !
اما حالا بدون اینکه ما دخالتی داشته باشیم این خواسته محمد هم انجام شد .