همه دور تا دور نشسته بودند. بالای مجلس جایگاه خاصی بود. پسر شما گفت: اینجا جای معصومین است. امشب قرار است پیامبر اسلام تشریف بیاورند. این هم فرمانده این بچه هاست. محمد تورجی. من هم جلوتر رفتم و از نزدیک او را دیدم.
پسرک گفت: همین لحظه از خواب پریدم. اما خیلی جای زیبایی بود. مثل بهشت بود.
من می دانستم آنها در گردان یا زهرا (سلام الله علیها) یک هیئت داشتند. یقین پیدا کردم آنها جمع خود را حفظ کرده اند.