🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♦️🔶🔷♦️🔶🔷♦️ 🔶🔷❤️🔶🔷 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 ❤️ 🌸🌸 🌸♦️ ♦️🌸 ♦️ ♦️ فکر میکنم یه چند وقتی قبل از شهادتش بود ؛ فصل توت بود ما از تهران مثل هرسال آمده بودیم دستجرد روستای پدریمون ، یه مدت طولانی تابستون رو اونجا بمونیم. یه روز که با بچه های قدونیم قد محله رفته بودیم به صحرا توت بخوریم . پای دوتا درخت توت ایساده بودیم اما نه قدمون میرسید نه توان بالا رفتن از درخت و داشتیم حسرت به دل توتای تمیزی که بچه ها با چوب میزدند وچندتایی می ریخت پای درخت وجمع می کردیم و میخوردیم ؛ که ناگهان یه صدایی مارا متوجه خود کرد !! بله صدای حسین آقا جوان محله ی خودمون بود. گفت : بچه ها دارید چه می کنید؟! یکی ازبچه ها جواب داد: دلمون توت می خواد اما قدمون به شاخه های درخت توت نمیرسه. حسین آقا گفت : یکی از دخترخانما چادرشو پهن کنه روی زمین تا دورتا دور چادرو نگه دارید تا من براتون توت بچینم ؛ و رفت بالای درخت و شروع کرد با پا به شاخه های درخت ضربه زدن و توت های رسیده و پرآب مثه بارون ریخت روی سرمون اونروز بچه ها ، ی دل سیرتوت به خاطر وجود با برکت شهید حسین فصیحی نوش جان کردند و مابچه ها هرگز این محبتش رو فراموش نخواهیم کرد . وان شاء الله در روز محشر شهید حسین فصیحی شفیعمون باشد. (یادش گرامی و راهش پر رهرو باد) شادی روح پاکش صلوات 🔷🔶🌸❤️🌸🔷🔶 🌸♦️🌸🌸♦️🌸 🔷🔶🔷 کانال شهیدمحمدرضاتورجی زاده @shahidtoraji213