ما جرای جالبی که میخام براتون تعریف مربوط میشه به چند سال پیش که حاج آقای مسجد محله مامانم تعریف کردند حاج آقا تعریف میکردند که یه روز میاند دنبالشون و میگند بیا بالا سر یه پیر زن در حال مرگ👵.... حاج آقا میرند و میبینند این بنده خدا درحال جان کندن هست و نمیتونه جون بده و خیلی خیلی داره اذیت میشه و اطرافیان هم خیلی ناراحتند چند ساعت طول کشیده و اون پیرزن بنده خدا به طرز وحشتناکی داشته زجر میکشیده و خانوادش التماس به حاج آقا که یه کاری برامون بکن..... 🙏🙏🙏 حاج آقا گفتند من فهمیدم که یه نفر خیلی از دست این پیرزن ناراحته که اینقدر داره زجر میکشه و جون نمیده خلاصه به اطرافیانشون میگند کسی هست که ایشونو حلال نکرده باشه و از دستش خیلی ناراحت باشه؟ 😔 که یه دفعه عروس ایشون میگه بله من خیلی ناراحتم.... علت رو که میپرسند عروسشون میگه من موقعی که جوون بودم یه بار داشتم تو حیاط لباس میشستم و پسر همسایه از بالای دیوار داشته منو نگاه میکرده و من متوجه نبودم😟مادر شوهرش میرسه و پسر رو میبینه و به عروسش میگه تو با این در ارتباط بودی و بدترین جای ماجرا اونجاست که این قضیه رو به پسرش (شوهره عروسه) هم میگه.... اون خانم میگفت تا سالها بعد هم همسرم هر بار منو سرزنش میکرد و تحقیرم میکرد و میگفت تو با اون پسر در ارتباط بودی... و این مادر زندگی منو تلخ کرد من نمیتونم ببخشمش😔 خلاصه حاج آقا ساعتها با این خانم صحبت میکنه و راضیش میکنه که مادر شوهرشو ببخشه..... جالب اینجاست که به محض اینکه مادر شوهرشو حلال میکنه مادر شوهره خیلی آرام جان میده😞 به نظرم بازم خدا اون پیر زن رو دوست داشته که خاسته تو همین دنیا تقاص کارشو پس بده ای کاش ای کاش ای کاش حواسمان باشد از بین دو لبمان چه سخنی بیرون می آید😔اللهم الرزقنا @shahidtoraji213