#خلبانى_كه_٥٤٠_نفر_عراقى_را....!
🌷هوا تاریک میشد؛ سوخت بالگردم هم رو به اتمام بود؛ فقط ٣ ـ ٢ تا راکت داشتم؛ زیر پایم تانکهای عراقی بود؛ جلوتر رفتم و دیدم قرارگاه عراقیها است، درست به قرارگاه عراقیها رفتم؛ ظرف غذا دستشان بود و داشتند شام میگرفتند؛ وسط اینها نشستم، به محض فرود آمدن در ابتدا بعثیها فکر کردند من از خودشان هستم اما وقتی فهمیدند ایرانی هستم، دستهایشان را بالا گرفتند؛ در این لحظه من از کابین پیاده شدم.
🌷یکی از نیروهای بعثی آر.پى.جى را به سمت هلیکوپتر گرفت؛ چون هول شده بود، آن را هم برعکس گرفته بود؛ رسیدم و آر.پى.جى را از او گرفتم؛ درگیری تن به تن شدید با او داشتم، او قوی بود اما ضربه کاری به او زدم که به زمین افتاد؛ بلافاصه به کابین برگشتم و پشت بیسیم وضعیت را گفتم؛ خلبان «عباس خادم» پشت بیسیم بود، محدوده جغرافیایی را اعلام کردم.
🌷نگران بودم؛ امام زمان (عج) را صدا میزدم؛ مرحوم «سیدگلآقا اعجازی» یکی از سادات منطقه آستارا که یک وقتهایی به او نذری میدادیم، را به یاد میآوردم و او را به جدش قسم میدادم تا دعایمان کند.
🌷عباس خادم از پشت بیسیم گفت: «نگران نباش، الان میآیم، اما تو علامتی بده» گفتم: «من مسلسل دارم و زاغه مهمات دشمن روبهروی من است، به آنجا شلیک میکنم، وقتی آتش گرفت، خودت را به ما برسان».
🌷بعد از دقایقی زاغه مهمات دشمن را هدف قرار دادم و آتش شعلهور شد؛ بچهها به طرف ما آمدند، ٥٤٠ نفر از عراقیها را از قرارگاه خودشان بیرون کشیدیم و به اسارت گرفتيم.
راوى: سرهنگ خلبان جانباز ايرج ميرزايى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯