یکم راجبشون باهام حرف زدن
منم دودل شده بودم حسابی 😕
اولین کاری که کردم باز از داش ممد کمک خواستم که هرکدومشون قسمتمه سر راهم قرار بده⚡️
با مشاوره قرار گذاشتیم سرقبر شهید تورجی زاده.... وقتی اومد و تمام حرفام رو بهش زدم🗣
حاج آقا هم گفت که تصمیم اول و آخر رو باید خودت بگیری... وقتی اومدم خونه و نشستم حسابی فکر کردم
به یه نتیجه رسیدم که من تا یه کیلومتری هم از مامان و بابام نمیتونم دور بشم☹️
پس اون مورد که اهل قم بود کنسل شد...
اون مورد بعدی هم به مامانی و بابایی گفتم برید باز راجبش تحقیق کنید و ببینید اگه پسر خوبیه اجازه بدین بیان برای خاستگاری🎊
سرتون رو دردنیارم 🤯.... بعد از خاستگاری و حرف زدن و این همه دغدغه گفتم من باید برم اول از آقا امام زمان اجازه بگیرم بعد بیام جواب قطعی رو بدم😲
راهی جمکران شدم و اونجا از آقام صاحب الزمان کمک خواستم ❤️
وقتی اومدم خونه جواب قطعی رو بعد از حدود 30 روز پیدا کردم و جوابم بله بود🙈😍
تاریخ 98/9/22 بود که نامزد کردیم💍
خیلی جشنمون ساده بود😊
تا بلاخره برای تولد امام حسین علیه السلام یعنی 9 فروردین امسال عقد کردیم👰🏻🤵🏻
باز عقدمون خیلی ساده بود ولی خیلی دوست داشتنی بود🎉🎎
شب عقد هم اولین جایی که با آقامون دست در دست هم رفتیم سرمزار شهید تورجی زاده بود💜
آقامون بعدها که برام تعریف کرد گفت منم وقتی میرفتم سر قبر شهید تورجی زاده همیشه از خدا یه همسر پاک دامن میخواستم و همه چیز تموم.... به قول مادربزرگش زن پاکیزه🤭😉
که بلاخره خدا هم شما تاج سر و به من داد
هنوز هم که هنوز شب جمعه گلستان شهدا ترک نمیشه 😊
منتهی قبلا تنها میرفتم الان با حضرت یار 😍❤️ میرم
رفقا سعی کنید با رفیق شهیدتون خیلی رفیق باشید چون رسم معرفت و رفاقت رو خوب براتون ادا میکنند💙
در پناه حق ✋🏻