درکنار بچههای گروهان عمار نشستم. یکی از بچههای همان گروهان
پیش من آمد. او را میشناختم. او هم مثل من ارادت قلبی به برادر هدایت داشت.
بعد از سلام و احوالپرسی سراغ او را گرفتم. نََفس عمیقی کشید. در حالی که
بغض کرده بود گفت: زیاد دنبال او نگرد!
بعد ادامه داد: عصر دیروز فرمانده ما یک نفر را برای نگهبانی میخواست. برادر
هدایت مفاتیح کوچکش را برداشت و به سنگر جلو رفت.
دو ساعت بعد برگشت. شخص دیگری جایگزین او شد. چهره هدایت خیلی
تغییر کرده بود. یکپارچه نور بود. بوی عطر عجیبی داشت. هدايت وصیتنامه اش را
همانجا نوشته بود. آن را به من تحويل داد.
در آن برگه نوشته بود: در همان سنگر نگهبانی مولایش امام زمان)عج( را
زیارت کرده! درهمان جامژده وصل را از زبان آقا شنیده بود. برای همین دیگر
آرام و قرار نداشت. همان موقع شما آمدی. فکر میکنم متوجه بوی عطر شدی!؟
با تکان دادن سر حرفش را تأیید کردم.
ایشان در حالی که قطرات اشک از چشمانش جاری بود با صدایی بغض آلود
ادامه داد: دنبال برادر هدایت نگرد! همان روز بچهها را به عقب منتقل کردند. من
هم که چند ترکش ریز به بدنم خورده بود به بهداری رفتم. روز بعد شنيدم فرمانده
گردان ما خواب برادر هدایت را دید. مضمون خواب حکایت از شهادت این
انسان وارسته داشت. بعد هم کل گردان ما را به مرخصی فرستادند.
🌸خیلی علاقه مند بودم مطالعات بیشتری ازاین شهید داشته باشم.آیا اوقبردارد؟آیا مزاراودراصفهان است؟
هیچ یک ازدوستان شهیدحتی خانواده شهيدتورجي درعین علاقه مندبودن اطلاعی ازشهیدهدایت نداشتند. این
بارهم باعنایت خداوکمک شهیدتورجی به جوابهایم رسیدم!مزارعارف وارسته شهیدمحمدحسن هدایت در
گلستان شهداپشت نرده های پارکینگ جدیدبلوک دوم ردیف ششم شماره نهم میباشد.)البته متاسفانه قبورشهدای
گلستان، شماره و ردیف ندارد🌸🌸
ادامه دارد✍✍✍