🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕸🕷 قسمت6 طلاق حال و هوای خودش رو داره؛ از یه طرف خوش حالی که راحت وی و از یه طرف احساس شکست خراش میندازه روی روح و روانت. حتی پشیمان میشی از این که طلاق گرفتی و پیش خودت میگی اگه برگرده حتما قبول می کنی،بعد برای اینکه غرورت را مقابل همه حفظ کنی، چند برابر آرایش میکنی و بلندتر می خندی... اما خب باز هم حرفها اذیتت میکن. خودت هم مدام خودت را زجر میدی با مرور گذشته. تازه اشتباهاتت را پیدا میکنی و چون خودت هستی و خودت و نمی خواهی تقصیر را گردن کس دیگه بیندازی، اشتباهاتت رو متوجه میشی... دلت جبران می خواد که یا غرورت نمیذاره یا دیگه فرصت نیست و...) الاعتراضی نبود به طلاق و حال روحی بعدش که نشنیده باشد. از خانواده و دوستان تا هرکس که می دیدش. حتی با گفتن جمله ترحم انگیز شما که عاشق هم بودید دو سال! این دوسال و دو سال بعدش را هرچه تف میکرد مزه اش از دهانش نمی رفت. مثل زهر بود که تمام لحظاتش را تلخ کرده بود. دو سالی که خوش گذشته بود؛ برایش حسرت می آورد و دو سال تلخ زندگیش هم، پر از خاطراتی شده بود یادآوری هر کدام روحش را آزار می داد. اوایل حس می کرد که راحت شده است. برنامه هایی داشت که برایشان جنگیده بود تا به آنها برسد و حالا باید لذتش را می برد و دنبال بقیه آرزوهایش هم می رفت. هفته ها و ماه های اول بعد از طلاق با چند تا از دوستانش را خوش گذراند. خانه جدا از خانواده گرفته و فرصت بیشتری داشت. دنبال کار میگشت و زمان های خالیش را مشغول صفحه اینستایش بود که حالا می توانست آن را بالا بکشد. مخصوصا که می دانست شوهرش مدام او را چک می کند، با اینکه دیگر نسبتی هم بینشان نبود، اما هرشب که او بود حالش بهتر می شد. خودش هم با یک شماره دیگر صفحه او را رصد می کرد. حتی چند بار هم چت کرد و جواب هم گرفت. شوهرش از این جدایی ناراحت بود و برای زندگی از دست رفته متأسف! این باعث می شد که غرورمندانه به خودش ببالد که او هنوز می خواهدش و میتواند با سماجت بیشتر همه چیز را به نفع خودش پیش ببرد؟  برای مخالفت با اطرافیان و اعتراض هایشان، شاید هم برای نشان دادن حال روحی خوبش، در فضای مجازی مشغول کار شد. راه پول درآوردن را زود یاد گرفت. لذت می برد از تعداد فالورهایش و افزایش هرروزه ی شان، حالا باید صفحه اش را شارژ ساعتی میکرد... درآمدش کم کم بیشتر هم میشد... - من فقط عکسای خودمو میذاشتم. عکس های مهمونیا و پارتی هایی که می رفتم. یا گردش و تفریح. عکسای خودمو دوست داشتم. البته برام مهم بود که لایک و پیام هم داشته باشم. پیجم مثل بچه م شده بود. مثل خونه خودم. هم دوستش داشتم ، هم توش راحت بودم. خیلی راحت ... همین که نامحدود بود و ادی رو لمس می کردم، احساس قدرت می کردم. اما خب آدم نمی تونه تنهایی زندگی کنه، منم از سکوت خونه و تاریک و شن روز و شب که حتی یک نفر در خونم رو نمیزد بیزار بودم. البته با دوستام د رفت وآمد داشتم اما اون موقع هایی که یکی باید به دادم می رسید کسی نبود. منم از خونه می زدم بیرون و حتی مسافرت می رفتیم ... من همه کاراموسوژه میکردم و برای فالوورام میذاشتم. تو همون روزا یکی اومد و برام حرف زد. حرفاشو دوست داشتم، انگار شبیه خودم بود؛ قدرت طلب ... جوابش رو دادم. پیجش خیلی خصوصی بود و با من متفاوت. دو تا پیج داشت؛ اعضای یکی از پیجاش زیاد بودن اما اون یکی که بعد از یه مدتی من رو هم عضو کرد دو رقمی بودند... خیلی خوب و آزاد. من هم طرفدار آزادی... اصلا به همین خاطر هم با شوهرم به هم زدم. راستش من بیرون راحت بودم، خیلی راحت . اوایل کمی غیرتی میشد و من هم خوشم میومد؛ اما کم کم خسته شدم و به گیر دادناش محل نمیدادم، اونم دیگه حرفی نمی زد اما خودش هم راحت تر شده بود. مردا همه همین جورین، آب نیست و الا شناگر خوبی هستند. من عصبی میشدم وقتی رابطش رو با خانما میدیدم. اونم جواب می داد: خودت گفتی که اگه قرار باشه بین آزادی و عدالت یکی رو انتخاب کنی، حتما آزادی رو انتخاب میکنی. من که مشکلی ندارم، توهم که نباید مشکلی داشته باشی. نمیفهمن مردا! ما زنها اگر آرایش می کنیم چون از زیبایی خوشمون میاد، اصلا زیبایی برای زنه ، اونا نباید این جور بی جنبه باشند و کثافت کاری کنند. همش بین مون درگیری بود. رابطمون خیلی سرد شده بود. من دلم نمی خواست این حالت رو. بیشتر درگیر شدیم ... خب آخرش به جدایی رسیدیم، یعنی بازم من اصرار کردم ....... نمیدونم چرا نمیتونم فراموش کنم. ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸