🔰 تنها رفت... ▫️ بهش گفتم: «ما رو هم ببر با خودت گلزار» قبول نکرد. گفت: «نه. امروز شلوغه» گفتم: «پس خودتم نرو. بمون! امروز نرو.» نمی‌دانستم چه‌ام شده بود که اینقدر اصرار می‌کردم. دست بردار نبودم تا اینکه گفت: «من باید امروز برم‌ پیش حاج قاسم، من نرم کی بره؟ حاج قاسم منتظرمه!» نه اینکه راضی شده باشم، نه! تعجب کردم. رفتم توی فکر، چرا باید حاج قاسم منتظرش باشد؟ وقتی به خودم آمدم او رفته بود. دور شده بود. خیلی دور... حالا او‌ پیش حاج‌قاسم است. حالا من هم یک نفر را نزدیک حاج قاسم دارم که منتظرم است. ✍ روای: همسر شهید رضا نورزهی