📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت14  خواهش از سید شد کار سینا که میان همه کارهای سید، یک ماموریت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت15 نیرو اصلا متوجه نشده بود، اما وقتی شهاب از مدل کفش زن مطمئن شد که زن ها سوار پژوی آلبالویی شدند و آرش کنار گوشش صدا بلند کرد. - شهاب خودشه برو دنبالش. نیروی موتور سوار وقتی مقابل شهاب رسید که پژوی زن ها یک خیابان جلوتر بودند. آرش با تنظیم دوربین ها توانست خط شان را به بچه ها بدهد، اما وقتی رسیدند که ماشین وارد پارکینگ یکی از خانه های کوچه شد. تا عصر زن با همین روال رصد شده بود! سه آرایشگاه، یک بانک و یک خانه شخصی! تا غروب که شهاب در موقعیت مؤسسه به سینا رسید و خسته نباشید سینا را شنید، زن در تور نیروها بود! - باید به این زنه بگی خسته نباشی! زیادی دونده است؟ - خونه رونه خریدند نه اجاره کردند. برای کسروی نامیه که حدود پنج سال پیش از ایران رفته! پسرش ده سال پیش برای ادامه تحصیل رفته انگلیس! بعد هم سر درآورده از بی بی سی! والدین گرام هم بهش ملحق شدند. حالا خونه دست اینا چه میکنه خدا عالمه ! هنوز حرف سینا تمام نشده بود که دوباره زن از خانه بیرون زد. اما این بار با ماشین ! شهاب محکم کوبید روی پای سینا و غرید: - ای توروحش! پنج تا از زن های ما این طور دونده بودن الآن ما مدالای جهان رو درو کرده بودیم. کیه این؟ شهاب میان خنده سینا در ماشین را بست و سوار بر موتور زن را دنبال کرد تا کنار خانه ای در دارآباد. خانه ای ویلایی با دری نرده ای. غیر از ماشین زن، پنج ماشین شاسی بلند هم داخل محوطه اش پارک بود. سکوت خانه و حضور همه در داخل ساختمان و البته سکوت محله شهاب را وسوسه کرده بود که از نرده ها بالا برود و سرو گوشی آب بدهد که امیر اجازه نداد. ماشینها وقتی بیرون آمدند حدود ساعت دوی نیمه شب بود و شهاب توانست شماره همه را بردارد. آرش که نام صاحبان خودروها را خواند آه از نهاد همه بلند شد! فردا اما روز دیگر زن بود. تاکسی به جای متروا تمام مسیرها هم ختم می شد. به آتلیه هایی که یا خیلی مشهور بودند یا پایین شهر و معمولی.دو آتلیه ای که مان طولانی در آنها ماند شمال تهران بود و یک آتلیه هم رو به جنوب و در مسیرهایی که تاکسی راحت تر تردد می کرد تا مترو؟ روز سوم ماشین دربستی که از صبح تا ظهر در خدمت زن بود تنها به سه استخر بانوان رفت. یکی طولانی ماند و دوتای دیگر کوتاه و یک مزون که تقریبا تا بعد از مغرب زن آن جا بود و بعد از ورود او چهار مرد در فاصله های مختلف وارد شدند و هیچکدام بیرون نیامدند مگر همراه زن. جمع پنج نفره آنها چند دقیقه ای قبل از خروج کنار در گفتگو کردند و بعد هر کدام راه خودش را رفت و فروغ کنار خیابان یک دربستی گرفت که راننده اش کسی نبود جز شهاب! تلفن هایی که زن زد و مسیری که شهاب توانست در ترافیک بیندازد و زمان طولانی بخرد، کمک کرد تا دوربین پشت سرزن، هم شماره هایی را که میکرفت رصد کند و هم صوت هایش ضبط شود و البته فرصتی بود برای شهاب تا به بهانه خراب بودن موبایلش از زن بخواهد تا با همسرش تماس بگیرد و بگوید که شهاب در راه آمدن است. این یک ریسک بزرگ بود که انجام داد. زن شماره م سعیدی را گرفت و پیام شهاب را داد. وقتی که کنار مؤسسه از ماشین شهاب پیاده شد چشمان سینا پر از خنده بود: ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213