تمام برق منطقه را قطع کردند و مرد با کمک بچه ها وارد مؤسسه شد. در سکوت و تحیر اعضای خانه کناری که حتی برق اضطراریشان از کار افتاده بود هر دو را پوشش دادند. از همان لحظه آرش تسلط بر تمام رایانه های خانه پیدا کرد و ظرف یک روز نکته ای نماند که ندانسته باشد. جلسه آخرشب با تأخیرهر کدام از افراد شکل گرفت و آرش گفت: - من گزارش موآخرمیدم! منتظرم تیم صدرا یه سری کارا رو برام بیاره! سید شروع کرد: سید مدارک ... وزارت خانه و خانه کنار مؤسسه را گذاشت مقابل امیر. نگاه تأسف سینا و شهاب گره خورد به ابروان در هم رفته امیر. میزان ارتباط و اینکه ارتباطها چه نتیجه ای برای مؤسسه داشته است. امیر عینکش را برداشت و چشمانش را مالید. چند ماه بود نه خودش و نه تیمش یک خواب راحت نداشتند. باید این مستندات را برای حاجی هم می برد. بعضی از این ها سابقه داشتند و نوع برخورد با آنها متفاوت بود. صدای سید از فکر بیرونش آورد: - اما نکته مهمش اینه که دارن توی ترکیه تدارک به برنامه می بینن برای به سری خبرنگار، و یه برنامه دیگه هم مخصوص خواننده های زیرزمینی! که خوب من این مطالب رو با اجازه شما هم این جا آوردم، هم رسوندم دست دو گروه که روی پرونده اونا زوم بودن. اما نکته مهم برای ما اینه که این گروه نه نفره به برنامه سفر دارن که با اطلاعات صدرا فکر می کنم سفر زامبیا است و بعد از سفر کار علنی در ایران رو کلید می زنن. البته اسامی کسانی که روشون زوم کردن و برای اجرای برنامه ها وارد شبکه خودشون کردن هم به دستمون اومد. پیگیری های بعدی که کردیم به یه نقطه اشتراکایی رسیدیم. باز هم بگم الان که تمام رمزگشایی ها انجام شده، ریز ارتباط های داخلی و خارجی رو داریم. امیر تکیه داد و پرسید: - چند روز؟ آرش ایستاده نگاهی به سینا و شهاب کرد و گفت: - حداقل تا سه روز سینا چشم درشت کرد سمت آرش و زود گفت: - سه روز؟ سه شبانه روز! اگر تیم حامد هم اضافه بشن که بتونیم نقطه هایی رو که به دست آوردیم رو منطقی به هم وصل کنیم. که ضربه رو داخلی و خارجی با هم وارد کنیم. دیرم نشه که اینا دارن مجوز مدلینگ میدن! شهاب دستانش را مقابل دهانش در هم قفل کرد و لب زد: - هندسه تار عنکبوت رو پیدا کنیم؟ سه روز؟ ده نفره کاملا عادلانه است؟ یه دنیا و ده نفر؟ تن به تانک؟ موافقم. بیشتر از این هم نمی ارزه نیرو بذاریم. اصلا خود آرش کفایت میکنه ! هان ، چطوره آرش جان؟ تو برای به دنیا کافی هستی؟ من و سینا و سید زیادی هستیم! امیر خنده اش را نخورد و دست گذاشت روی شانه شهاب و گفت: - نه داداش من، آرش هم زیادییه! بذار این بچش به دنیا بیاد میدیم اون مجهولات تمام معادلات عنکبوتی رو حل کنه ! وسط خنده، شهاب و سینا یک هوسکوت کردند: - داری بابا میشی؟ آرش ماژیک را در دستش بازی داد و گفت: - کی؟ من! سینا با چشم غره گفت: - ابوی من! آرش صورتش را با تعجب چرخاند سمت سینا و گفت: - سر پیری ؟ به سلامتی ابری برای بار چندم پدر میشن؟ سینا سیبی را به سمت آرش نشانه رفت و گفت: ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213