📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت39 - با سینا برید رستوران فرمانیه میز رزرو کنید، این ... رو دعوت ک
حرکت و حس نمایشی آرش برای لحظه ای درد و غم زنان مظلوم ایرانی را که در جهالت، اسیر نقشه های مردان مست غربی و آمریکایی می شوند را برد. - سینا برادر طرف چه کرد؟ - توی مؤسسۀ سوم شده حسابدار. اما اون اطلاعاتی که ما می خواهیم روتا حالا نیاورده. یعنی من فکر میکنم زبلی برادرش رو نداره! فقط این آقا از خونه کناری هم تونسته یه سری عکس بگیره، یعنی از آدماش دیگه! ابروهای امیر بالا رفت: - ! چه جوری؟ - اینا مثل این که میان اتاق فروغ. اینم حدس میزنه که این مردا از خونه بغلی هستن. خودش رو می چاپونه توی اتاق فروغ به بهانه به قول خودش آرتیستی و با  گوشی عکس گرفته بود. گوشیش صد تا عکس گرفته بود. آرش هم زیرو روشون رو درآورد. بیشترشون محکومیت داشتند فقط یکیشون هست که دیگه مخشونه و آره دیگه کار رو اون اداره میکنه! امیر چشم تنگ می کند روی صورت آرش تا بقیه حرف را بشنود. آرش صفحه را روشن می کند: - آقا این پنج تا مرد و دوتا زن توی اون خونه هستند. اینا هسته اصلی هستن وتوی جاهای مختلف افرادی دارن که پول میگیرن و انفرادی کار میکنن. البته ما داریم این شبکه رو رد می زنیم. مسئولشون اینه که امیر زمزمه کرد: - دانشجوی اخراجی سال ۸۸. فتنه ۸۸. اونجام دانشجوها رو این تحریک کرد و به خیابون کشوند. این جا چی؟ سینالب گزید. آرش گفت: - اجازه بدید این مکالمه رو بشنویم! سکوت جمع و پخش صدا: بين من بلیط برای پنج نفرشون میتونم رزرو کنم اما برای اینکه فضا رو داشته باشیم و شک برانگیز هم نشه ، ایران هم همین جور پر از نیاز باشه، شما دوتا دوتا ارسال کنید. این جا هم روند را داشته باشیم که به مشتریا بگیم جنس جديد داره میاد، همون دوتا دوتا بفرستید! فقط مشخصات کامل برام بدید. - دیروز یکیشون زنگ زد خیلی زر زر کرد اعصاب فروغ رو به هم ریخت همه مون رو به صلابه کشید. بهشون بگو خود احمقشون خواستند بیان، خود کثافتشون هم میدونستند دارن میرن کجا! الآن که خوشی شون تموم شده دارن اشک تمساح میریزن. - غلط کرده بگو کدومشون بوده خودم پدرشو در میارم. - اسمشو که نمی دونم فقط صوتشو دارم برات میذارم ببین کدومه؟  - بذار تا من پدرشو در بیارم. دو روز که زندونش کردم توی اتاقش، دو ماه که نگذاشتم بره توی پاساژا و خیابونا ول بگرده، به غلط کردن میفته و شکایت کردن یادش میره. صدای بوق تلفن و بعد هم صوت زنانه : - فروغ خانم. من اینجا دارم بیچاره می شم. تو رو جان مادرت، به فتانه و صدف هم زنگ زدم. اینجا همه وحشین. تو رو هر کی می پرستی، من دیگه طاقت این کارو ندارم. به خدا خودکشی میکنم... به دادم برسید. شما گفتید این جا کار آزاده اما این جا من فقط یه اتاق کار اجباری دارم. اصلا من نمی تونم انتخاب کنم. مثل یه برده باهامون رفتار میشه چرا پاسپورتامون رو نمیدن... فروغ خانوم من دلم می خواد برگردم، همه دلشون میخواد، بیماری گرفتیم ... من نمی خوام بمیرم زیردست این کثافتا... چرا جوابمونمیدی؟ - یه کم خفه شوتا بشنوی. اون موقع که این جا بودی و پول خرجت می کردم و شمال و جنوب زیر پات بود. مفتی مفتی کلاس رقص و کنسرت میرفتی باید به فکر این وقتا می بودی. غلط کردی که به من زنگ زدی. من وقت دارم برای به دختر بدکاره بذارم؟ تمام پولی که برات خرج کردم میکشم بیرون ! پدر اون کسی هم که شماره من رو به تو داده در میارم!» ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213