رخت هارو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم.وقتی برگشتم ، دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیاط نشسته و رخت ها هم روی طناب پهن شده! رفتم پیشش و گفتم الهی بمیرم !مادر، تو بایه دست چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت :مادر جون اگه دوتا دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمیکرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی. شهیدعلی ماهانی 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯