هدایت شده از شهید تورجی
آمد انتهای ستون. حالا مَرد می خواست که فرمان را اجرا نکند. باز هم چند نفری بودند که شیطنت می کردند. با چوب به زمین می زد. البته به چند نفر هم خورد. بقیه حساب کار دستشان آمد.   بعد در محوطه ای که بیشتر آن گل و لای بود همه را سینه خیز بُرد. عجیب بود. بعد هم خودش خوابید و در آن شرایط سینه خیز رفت. بچه ها عاشق این رفتارهای او بودند. مثل خودشان بود. اگر فرمانی می داد خودش قبلاً آن را اجرا می کرد.