💠 من هم بلافاصله قبول کردم.
📝در دل پسرم عشق شهادت شعله ور بود. وقتی لشکر ۲۱ حمزه به کردستان انتقال یافت .
می گفت! انگار شهادت نصیب من نخواهد شد .
یک وقتی که به مرخصی آمده بود، یک نفرارتشی درخانه را زد و پسرم رفت در باز کرد و بعد از چند لحظه خیلی خوشحال برگشت به اطاق ،
ازش پرسیدم کی بود؟ که تو را این قدر خوشحال کرد! آیا خبر خوشی داشت ؟
گفت آره مادر !
یکی از همرزمان ارتشی بود وگفت من در اهواز ومنطقه هستم .
متاهل و دارای چند فرزند می باشم ، اگر برایت امکان دارد. جایت را با من عوض کن و به منطقه جنوب برو و من هم در لشکر ۲۱ حمزه خدمت کنم.
که من هم بلافاصله قبول کردم .
_ عصر همان روز با ارتشی راهی شد و رفت تا مراحل جایگزینیی را انجام دهند.
و بعد دیگر بخونه باز نگشت و تلفن زد که کارهای تعویض صورت گرفته و یک عملیات در پیش است ومی روم اهواز.
انگار می دانست در این عملیات به آرزوی شهادت خواهد رسید، طوریکه حتی بعد از تعویض یگانش یک راست به اهواز رفت.
و در عملیات بدر درجزیره مجنون وقتی که گروهی از رزمندگان آنسوی آب درمحاصره بودند.
جهت نجات آنها از کمین دشمن حرکت کرده بود ،که شربت شهادت را نو شید و به آرزوی خود رسید.
راوی : مادرگروهبان یکم شهید: قلی مزمل حکمآبادی _ شهادت : 25 دی 1363 /جزیره مجنون
#شهید_قلی_مزمل
#شهادت_مرگ_زیرکان
@shohada_hokmabad_tabriz
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄