💔 آخرین ساعات زندگی مادی شهید حسین به روایت فرمانده: حالات شهادت انگار از یک هفته قبل به ایشون الهام شده بود. منظورم زمان دقیقشه وگرنه قطعا میدونست که اینبار دیگه برگشتی در کار نیست. دقیقا یک هفته مونده به شهادتش تو ماموریت گشت زنی خیلی بدجور با موتور خورده بود زمین، طوری که یه طرف بدنش زخم بود. خیلی اصرار کردم که برگرده عقب و حتی به شوخی و جدی گفتم"تخطی از حکم مافوق" برات میزنم که گفت: "چک برگشتی دردسره"! چهارروز بعد تو یه جریان دیگه تیر خورد. کتف چپ و بازوشو کامل پاره کرده بود. با یه وضع اسفباری تو درمانگاه افتاد. باز براش حکم زدم برگرده درمانگاه دمشق و باتوجه به اینکه سال جدید شده، عید رو بره تهران. با اون حالش از درمانگاه سرم به دست پاشد اومد. گفت: "یه ترکشه دیگه، گفتم که مارو خرج کردن، برگشت نزنید حاجی!!!" و به اصرار خودش موند. هرچند ما در وضعیت بدی بودیم و پاتک های سنگینی می خوردیم و حضور سیدمجتبی و نیروهای تحت فرمانش برای ما نعمت بود. به همین علت من مخالفت نکردم. بانداژ دستشو نیمه شب چهارم بازکرد و رفت خط. وقتی بیسیم زد که نیروهاش عقب نشینی کردن و تک و تنها مونده تو خط، بهش گفتم اگر میتونی مقاومت کن تا نیرو برسه همه جا درگیرن. دیگه بیسیم نزد تا خودم بزنم. وقتی بیسیم زدم و گفت تونسته مقاومت کنه باورم نمیشد. نگذاشته بود خط بشکنه اما خودش شکسته بود. بیسیم بعدیو دیگه جواب نداد. پشت بیسیم وقتی فریاد میزدم که جواب بده؛ بهش گفتم به جانبازی راضی نشدی که آخرم شهید شدی سید. سالروز تولد ... 💕 @aah3noghte💕