💔
مرحوم والد ما {در ســال 1342} دچار عارضه چشــم شــدند که منجر به نابینایی ایشان شد.
چشم ایشان به مدت ۳، ۴سال اصلا جایی را نمیدید. تا اینکه در سال ۱۳۴۵ چندین بار ایشان را برای معالجه از مشهد به تهران بردیم.
در یکی از مراجعات، چشم پزشکی گفت:« من چشم ایشان را عمل جراحی میکنم و امید بهبودی هســت.»
در آن زمان هفتاد، هفتاد و پنج سال سنشــان بود. به هرحال نگذاشتند در بیمارستان بمانیم. گفتند:
« عمل میکنیم، شما فردا بیایید». از بیمارستان بیرون آمدیم. من خیلی مضطرب و ناراحت بودم...
آن روزها، منزلی نزدیکی امامزاده یحیی داشتیم. نزدیک منزل که رسیدم. دیدم آنجا را چراغانی کرده اند. یادم آمد نیمه شعبان است. چند روزی از بس مشغول بودم، نیمهی شعبان بکلی فراموشم شده بود. تا یاد نیمهی شعبان افتادم، دلم شکسـت.
از کوچهی خلوت و باریکی باید میگذشتم تا به منزلم برسم. ناگهان حالتی به من دست داد و بنا کردم به گریستن و توسل جستن. در آن کوچه، حال توسل حسابیای پیدا کردم. کمی که آرام گرفتم، دیدم اضطرابی که داشتم بکلی از بین رفت. فهمیدم که حال ابوی خوب میشود.
یعنی حس کردم که آن توسل، اثر کرد...
صبح روز بعد که به بیمارستان رفتیم، فهمیدیم که چشم های ایشان خوب شده است؛ آن هم بعد از چند سال که عارضه داشت و هیچ امیدی به بهبود وجود نداشت! بعد از آن سال (سال۴۵) ایشان مدت بیست سال دیگر زنده بودند و تا آخر عمر هم مطالعه میکردند.
راوی:
#امام_خامنه_ای
#فداےسیدعلےجانم❤️
#نیمه_شعبان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞
@aah3noghte💞