💔
دلنوشته دخترانه شهدا
پدرجان!
سخت می شود قلم به دست گرفت و از تو نوشت🌷
وقتی نه قراری هست و نه مرهمی
خسته ام از نبودن و ندیدنت 💔
خسته ام از نشنیدن صدایت 💔
خسته ام از حرف زدن با عکسی که جوابم را نمی دهد💔
خسته ام به اندازه ی تمام لحظات نبودنت💔
چگونه از همه دنیایت گذشتی و پای عهد و پیمانت ایستادی؟ چگونه از کودک پنج ساله ات گذشتی و راهی دیار غریبی شدی که تو را فرا می خواند؟
مگر نگفته اند که اهل بهشت بخشنده اند
پس نگاهت را به من ببخش🌷
پدر جان!
در کجای آسمان نظاره گَرَم هستی
بیا و بنگر این گلهای آرمیده بر مزارت را
چه عطر خوشی دارند برایت یاس آورده ام 🌷
تمام کودکی ام در انتظار پدری میگذرد که روزی تفنگ بر دوشِ عقیده اش گرفت و با همسنگرانش رفت و به مهمانی خدا رسید 🕊
و من در تمام این اوقاتم بارها و بارها کوچه های
غربت و تنهایی ام را به دنبال پدر میگردم🌷
چشم به دَر و گوش به زنگ خانه دوختم
دفتر نقاشی ام پر است از تفنگ ، پوتین،
ساک، پلاک و مردی با دو بال در آسمان🌷
بماند که چقدر معلم سر کلاس تکرار میکند
بابا آب داد. بابا نان داد ولی...
نمی داند که بابا جان 🥀داد!
و من مینویسم همه ی آن جملات سنگین را
باور داشتم که هر سفر کرده ای روزی بر می گردد
آری برگشتی و به قولت وفا کردی🌷
با همه وجودم دوستت دارم
و از اینکه فرزند توام به خودم می بالم
و مطمئن هستم که مرا می بینی و
میگویی دخترِ بابا چقدر شبیه خودم شده ای❤️
و این همه ی دلخوشی من است❤️
برای تسلای دل همه فرزندان شهدا
#شهیدجوادمحمدی#شهید_جواد_محمدی#روز_پدر
💞 @shahiidsho💞