شهید شو 🌷
💔 اولين بار بود که من و فاتح با هم رفتيم مزار شهدای شهر اصفهان اول رفتيم سر مزار شهدای گمنام و فا
💔 فاتح، مسئول نیروی انسانی تیپ شده بود، هنوز بسیاری از نیروها نمیشناختنش یک روز عده ای از رزمنده ها آمدند اتاق نیروی انسانی، همشون خسته بودند، ضمن اینکه همشون هم دارای مشکلاتی بودند که پس از یک ماه حل نشده بود😬 عصبانیت در چهره هاشون مشخص بود، جوابهای من به دردشون نخورد، ناراحتیشون بیشتر شد و یقه منو گرفتن!😑 گفتم: چرا نمیرن با مسئول اصلی صحبت کنید؟!😒 گفتن: کی مسئول اصلیه؟ یقم در دستشون بود و سرم رو چرخوندم و فاتح رو در محوطه دیدم که به دیواری تکیه داده بود با دست نشونش دادم و گفتم: اون شخص مسئول اصلیه! با عجله از اتاق خارج شدند و بعضیهاشون میگفتن الآن میریم حسابشو کف دستش میذاریم حدود سی نفری میشدن که به سمت فاتح رفتند جمعیت فاتح رو دوره کردند و حدود ده دقیقه ای فاتح میون آنها دیده نمیشد😕 یک باره دیدیم همه جمعیت با آرامی متفرق شدند و هر کدام به سمتی رفتند باعجله رفتم داخل محوطه و از یکی از رزمنده های معترض پرسیدم، چی شد؟ همینطور به راهش ادامه داد و گفت: #بابا_این_دیگه_کیه! هرچی بهش میگیم باز به ما لبخند میزنه آخرشم پیشانی ما رو بوسید و گفت پیگیری میکنه دیدم فاتح همچنان به دیوار تکیه داده و تسبیح_آبی رنگش تو دستشه... خاطره ای به روایت دوست شهید رضا بخشی #شهیدرضابخشی #فاتح #فاطمیون #آھ... 💕 @aah3noghte💕