شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 40 با صدای گوشی چشمامو باز کردم، مرجان بود! سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
🔹 ... 41 شب مرجانو راضی کردم و با زور بدمش خونمون دوست نداشتم تنها باشم در و دیوار اتاق مثل خوره، اعصاب و روانمو داغون میکرد😣 شاممونو بیرون خوردیم و رفتیم خونه. تازه رسیده بودیم که گوشی مرجان زنگ خورد! تا چشمش به گوشی خورد ذوق زده جیغ زد😍 -واااااای میلاده😍😍😍 -داداشت؟؟ -اوهوم -الو😍 سلام داداشی❤️ ممنون خوبم تو خوبی؟؟ چی؟؟😳 جدی میگی؟؟ وای مرجان فدات شه😍 کی میای؟؟ وای میلاد... نه خونه نیستم خونه ترنمم اره ادرسو میفرستم بیا دنبالم قربونت برم❤️❤️ بای گوشی و قطع کرد و مثل بچه ها جیغ میزد و بالا پایین میپرید!!😳 -چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟؟ -میلاد ترنم!!میلاد!! داره میاد ایران😍 فرودگاه بود -واااایییی تبریک میگم مرجان😍 چقدر خوب پس عید امسال کلی خوش میگذره بهت😍 -اره وای ترنم خیلی ذوق دارم احتمالا صبح زود تهران باشه. میاد دنبالم اینجا اون شب مرجان کلی از خاطراتش با میلاد تعریف کرد. گاهی اوقات بغض میکرد و یاد مامان و باباش میفتاد و دلداریش میدادم....❤️ تا نزدیکای صبح حرف زدیم تا از خستگی بیهوش شدیم😴 ساعت حدودای هشت ،نه بود که گوشیم چندبار زنگ خورد، با دیدن اسم عرشیا گوشیو سایلنت کردم و خوابیدم تازه چشمام گرم شده بود که گوشی مرجان زنگ خورد😒 میلاد جلوی درمون بود،اومده بود دنبال مرجان. -خب بهش بگو بیاد تو دیگه! -تو؟؟نه بابا برای چی بیاد -دیوونه تا تو حاضر بشی وایسه جلو در؟؟ بیاد باهم صبحونه میخوریم بعد میرید دیگه😊 -اممممم...باشه پس من میرم درو باز کنم از صدای جیغ مرجان فهمیدم میلاد اومده تو.☺️ رفتم پایین و به میلاد خوش امد گفتم، پسر خوبی بود😊 قبل اینکه بره خارج از ایران،خیلی میدیدمش. همینجور که مشغول احوال پرسی بودیم، زنگ درو زدن. ممتد و طولانی خیلی هول کردم! رفتم سمت آیفون عرشیا بود!😰 "محدثه افشاری" @aah3noghte @Romanearamesh