💔
#عاشقانه_شهدایی
رفقایم توی بسیج شنیده بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده.😅
از این طرف و آن طرف به گوشم میرساندند که «قبول نکن، متعصبه».😑
میگفتند:
با خانمها که حرف میزند، سرش را بالا نمیگیرد.
سر برنامههای بسیج اگر فکر میکند حرفش درست است، کوتاه نمیآید.
به قول بچهها حرف، حرف خودش بود، معذرت خواهی در کارش نبود.🙄
بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقام باور نمیکردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج میشناختند.😌
طاقت نداشت سردرد من را ببیند.
خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت.
خانوادهام قبول نکردند.
گفتند «سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی، بیا حرف بزنیم».😕
دو سال طول کشید.
آنقدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضیشان کرد.😅
کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد، بس که لاغر بود و قد بلند.😊
توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد.
مهریه را خانوادهها گذاشتند، پانصد تا سکه؛
ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا سکه بود.
بعد از ازدواج هم همه سکهها را به من داد.
مراسم عقد و عروسی را هم خانه خودمان گرفتیم، خیلی ساده.
#شھیدمصطفی_احمدی_روشن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_شھداء
#عشق_آسمونی
💕
@aah3noghte💕